زندگي.............

ساخت وبلاگ

زندگي يه بازيه کي ازعمرش راضيه

ابر گريونه دلم چشمه خون دلم

نميتونم دلم رو راضي کنم 

اين دل ديوونه رو راضي به اين بازي کنم

يه بهونه براي بودن و موندن ندارم

تو گلوم بغض غمه هواي خوندن ندارم

همه جا سرد و سياه رو لبهام ناله و آه

سر من بي‌سايه‌بون نگهم مونده به راه

دست من غمگين و سرد تو گلوم يه گوله درد

نه بهاري نه گـلي پاييزه پاييز زرد

دلي که دلدار نداره با زندگي کار نداره

غريب اين ديارم يه آشنا ندارم

سرم بي سايه بونه دلم يه پارچه خونه

غم تو دلم نشسته بال و پرم شکسته

غريب اين ديارم يه آشنا ندارم

سرم بي سايه بونه دلم يه پارچه خونه

همه جا سرد و سياه رو لبهام ناله و آه

سر من بي سايه‌بون نگهم مونده به راه

دست من غمگين و سرد تو گلوم يه گوله درد

نه بهاري نه گـلي پاييزه پاييز زرد

دلي که دلدار نداره با زندگي کار نداره

غريب اين ديارم يه آشنا ندارم

سرم بي‌‌سايه‌بونه دلم يه پارچه خونه

غم تو دلم نشسته بال و پرم شکسته

غريب اين ديارم يه آشنا ندارم

 
 
دهکده شعروشاعری...
ما را در سایت دهکده شعروشاعری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : یوسف نجارپور yusefenajarpoor بازدید : 562 تاريخ : 29 / 1 / 1394 ساعت: 17:03